وصیتنامه یک عدد قاصدکی...
هر غنچه ای كه به چمن می دهد صفا گلچین روزگار امانش نمی دهد...
با نام و یاد خدایی كه الان شما می گید رفتم پیشش شروع می كنم. این جانب، بنده حقیر خدا فلان دختر فلان، فرزند محمدعلی، كه نمی دونم وقت مرگم چند سالمه، از تهران؛ می خواهم چند كلام وصیت بنویسم خدمتتون كه اون روزی كه از دستتون خلاص شدم بهشون عمل كنید. حالا شادی روح بی وارث و بد وارث صلوات!!
اول شهادت می دهم كه خدا همین یكی هست و بوده و می باشد و خیلی هم خدای خوبیست و همین یكیش برای كل دنیا بس است. بعد هم گواهی می دهم به پیامبر اعظم، محمد مصطفی، كه درود خدا بر او باد و 13 معصوم بر حقی كه بعد او آمدند و 12 امامی كه از میان آنها دارم و خیلی هم خدمتشان ارادت دارم.
در آغاز چند كلامی با پدر و مادر و خواهرها و شوهر خواهرها و برادرم و زن داداشم و بچه های خواهر هایم و بچه برادرم و همسرم و مادر و پدر شوهرم و برادر شوهر و خواهر شوهرم دارم كه حالا بعدا می گم. كلش مربوط می شه به حلال كردن من و دعای خیر برای شادی روحم و اینكه اگه بدهكاری ای چیزی بهم داشتند، بخشیدم. نوش جونشون. البته میدونن كه اگه زنده بودم تا قرون آخرش رو ازشون میستوندم. ولی صد حیف...
و اما بعد!
قبل از همه چیز راجع به وصیتنامه: بالاش این دو بیت رو بنویسید كه همیشه دوست داشتم. از نوشتن هرگونه شعر بیوزن و قافیه كه روحم رو پوست پوست می كنه پرهیز كنید.
خب خدا رو شكر من هم مردم و داغ عزیزانم رو ندیدم. آرزویی كه همیشه داشتم.
بعلاوه جای عكس من گل و بوته نزنید كه كاملا كار بی معنی ای می باشد. خب كه چی؟ اگه نباید عكس خانم ها رو زد خب كلا عكس نداشته باشه چی می شه؟ قرآنم كه عوض نمی شه. پس اصلا اون بالاش جای عكس نذارید كه بخواهید از این چیزها بكشید جای صورت من.
اول- كفن و دفن: خواهشا هرجایی باشه جز بهشت زهرای تهران. البته اگه چاره ای نداشتید كه كاریش نمی شه كرد. ولی من چشم همه اونایی كه وایسن پشت شیشه و بروبر نگام كنن و سرشون رو تكون بدن و بعد از كلی صحبت از جوونیم و چه و چه، از عاقبت آدمیزاد كه مرگه عبرت نگیرند، در می آرم!
منو یه جایی مثل كرج و قزوین بشورید كه نزدیكانم بتونن بیان تو و یه آبی با دست خودشون روم بریزند تا ترسم كم شه. بعدش هم یه جا خاكم كنید كه گاهی ازش رد شید و خیلی هم شلوغ پلوغ نباشه. قبر گرون هم نمیخوام. گفته باشم. در ضمن یه دستمال دارم كه تو روضه های امام ها اشك هام رو با اون پاك كردم. اون رو با من تو خاك بذارید.
پشت سر جنازه من از وضع حمل عروس صغرا خانوم و چه می دونم كارای زمین مونده قاصدك و این چرت و پرت ها حرف نزنید. «یا حسین» بگید و «صلوات» بفرستید و به عاقبت كار خودتون فكر كنید كه یه روزی اون بالا وقت سواری خوردن شمام می رسه. روی جنازه من گل و از این چیزها نذارید. تو روایات خوندم كه اونجا روح میت قرار میگیره. اگه اونجا پر باشه بیچاره مثل وقت هایی كه تو مهمونی ها هر چی دور می زنیم جای نشستن گیر نمی آریم، سرگردون می شه.
روی سنگ قبرم هم چیز زیادی ننویسید. می خوام خلوت باشه. یه دونه بزرگ بنویسد «مشتی خاك به درگاه ایزد متعال» بعد اسمم رو كوچیك پایینش بنویسید. از اینی كه گفتم نوشته هاش كمتر بشه ولی بیشتر نه.
دوم- مجلس ختم: مجلس ختم رو با عقد و عروسیم اشتباه نگیرید! انواع میوه و ساندیس و كیك و تك تك و ویفر شكلاتی و كرانچیپس و... ندین یه وقت. به خاطر پولش نمی گم. من كلا همیشه از این كار بدم میومده و هیچ وقت هم لب به این خوراكی ها نزدم. حالام همون خرما و حلوا مگه چشه؟ بیشتر از پذیرایی حواستون به توزیع قرآن ها باشه كه درست و حسابی ببینید می شه مردم دست به دست هم نثار روح من یه ختم قرآن كنن یا بعد مرگمون هم شانس نداریم؟
آقا ناهار رو نگو كه دلم از این ناهار های بعد دفن مرده خونه. به هیچ وجه به كسانی كه اومدند سر قبرم عزاداری ناهار ندید. بذار دیگه اونایی كه به خاطر ناهارش می اومدن نیان. بذار بگن «فلانی ناخن خشك». بذار هرچی می خوان بگن. در عوض خرج اون میوه ها و این ناهار رو بریزید به حساب كوكان سرطانی كه بره جای حقش صرف شه. هر چی بیشتر از پولهام رو بدید به اونها من شادترم. خودتون هم می دونید كه من همیشه با رسم و رسوم غلط مخالف بودم و هیچ وقت اجراشون نكردم.
مجلس ختم هم یكی بسه. یعنی یه بار وقتی دفنم كردید. یكی هم بگیرید كه هم سوم باشه و هم هفتم و چهلم و پنجاهم و چه و چه. ولی خودتون فراموشم نكنید. بیاید سر خاكم و فاتحه بخونید. من منتظرم.
در مورد سخنران و مداح هم بهترین و با شعورترینش رو بیارید. به جفتشون بگید كه اون مرحوم گفته فقط و فقط از اهل بیت بخونن. نمی خوام یك كلمه هم مادر مادر و دختر عزیز باباست و این جور شعر ها بخونن كه مردم به حال من گریه كنن. فقط و فقط برای اهل بیت بخونن و نهایتا شادی روح تازه گذشته صلوات!
از خانواده و نزدیكان هم می خوام كه صداشون رو بالا نبرن. هرچند اونی كه من ازشون سراغ دارم و همیشه الگوی من بودند این بوده كه همیشه وقار و آرامش خودشون رو هم حفظ كردندو ولی خب به هر حال حالا یه عزیز خاصی رو از دست داده اند كه شاید خیلی براشون سخت باشه!! واسه همین تاكید می كنم.
سوم- اگر از اعضا و جوارح من چیزی قابل اهدا بود تا تهش رو بدید به مردم. نگران این نباشید كه وقتی اون ها رو از تن من برمی دارن بعدش من چه شكلی می شم. اگرم مرگ مغزی شدم فكر نكنید دوباره زنده می شم. من درسشو خوندم. دیگه برگشتی در كار نیست. با اهدای اعضام موافقت كنید. چون این چیزیه كه همیشه آرزوش رو داشتم.
چهارم- مال و منال: اگه چیزی از مال و منالم زمین موند صرف كار خیر كنید. چه كار خیری بهتر از قاصدك!؟ بدید به این رفقای قاصدکی که باهاش قاصدك بزنند. البته بهتره كه اول یه جای خوب سرمایه گذاریش كنند كه موندنی تر بشه. البته گفتم ها اول خانواده خصوصا شوهرم. اگه كسی چیزی احتیاج نداشت، بعدش قاصدك.
پنجم- آثار و مكتوبات: من كلی نوشته خوب دارم كه یه روزگاری كه سرم به تنم می ارزید نوشتمشون. ازشون استفاده كنید. بدیدشون به یه آدم خوش ذوق تا اگه چاپ شدنیه چاپشون كنه و اگه كه نیست هم خودتون بخونید و حالش رو ببرید. اگه تو دفترچه های خاطراتم كه اسمشون «یاد مانا» است به صفحاتی رسیدید كه كار بدی كرده بودم و فهمیدید كه از خوندنش شرمنده می شم، اونها رو نخونید و به دیگران هم سفارش كنید كه نخونن. بالاخره منم یه دوره هایی تو زندگیم جوون بودم و جاهل. همه شما رو به خدای بزرگ می سپارم و بازم می گم كه هیچ كدوم از ما مردهها تا قبل مرگ باورمون نشده بود كه نوبت ما هم می رسه. ولی رسید...